دو
فرشته مسافر، براي گذراندن شب، در خانه يک خانواده ثروتمند فرود آمدند. اين
خانواده رفتار نامناسبي داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند،
بلکه زيرزمين سرد خانه را در اختيار آنها گذاشتند. فرشته پير در ديوار زير زمين شکافي
ديد و آن را تعمير کرد. وقتي که فرشته جوان از او پرسيد چرا چنين کاري کرده، او
پاسخ داد:" همه امور بدان گونه که مي نمايند نيستند.
"شب بعد، اين دو فرشته به منزل يک خانواده
فقير ولي بسيار مهمان نواز رفتند.بعد از خوردن غذايي مختصر، زن و مرد فقير،
رختخواب خود را در اختيار دو فرشته گذاشتند.
صبح روز
بعد، فرشتگان، زن و مرد فقير را گريان ديدند. گاو آنها که شيرش تنها وسيله گذران
زندگيشان بود، در مزرعه مرده بود.
فرشته جوان عصباني شد و از فرشته پير پرسيد:"
چرا گذاشتي چنين اتفاقي بيفتد؟ خانواده قبلي همه چيز داشتند و با اين حال تو
کمکشان کردي، اما اين خانواده دارايي اندکي دارند و تو گذاشتي که گاوشان هم بميرد.
" فرشته پير پاسخ داد:"
وقتي در زير زمين آن خانواده ثروتمند بوديم، ديدم
که در شکاف ديوار کيسه اي طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسيار حريص و بد دل
بودند، شکاف را بستم و طلاها را از ديدشان مخفي کردم. ديشب وقتي در رختخواب زن و
مرد فقير خوابيده بوديم، فرشته مرگ براي گرفتن جان زن فقير آمد و من به جايش آن
گاو را به او دادم.
همه امور
بدان گونه که مي نمايند نيستند و ما گاهي اوقات، خيلي دير به اين نکته پي مي بريم."
19706 بازدید
7 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
19 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian